عشق فرمان داده که بتو فکر کنم
که به تو فکر کنم
روزو شب زیر لبم اسم تو رو ذکر کنم
دوستم داشته باش
من به ان می ارزم که بمن تکیه کنی
که بیمن نفست انقدر زنده بمانم تاکه پیر تو شوم
گل اطمینان رو تو بمن هدیه کنی
تو بمن هدیه کنی
من به ان می ارزم که در این قربانگاه تو بدادم برسی
تو نجاتم بدهی از غم بی همنفسی
تو به ان می ارزی که گریه بارانم را بتو تقدیم کنم
بتو تقدیم کنم
دوستم داشته باش
دوستم داشته باش

اولش فکر نمی کردم که دلم رو برده باشه
یا دلم گول چشای روشنش رو خورده باشه
اما نه گذشت دیدم دل من دیوونه تر شد
به تو گفتم دلت از قصه من با خبر شد
آخ که چه لذتی داره ناز چشماتو کشیدن
رفتن یه راه دشوار باسه هرگز نرسیدن
می دونم دوستم نداری مثه روزای گذشته
من خودم خوندم تو چشمات یه کسی اونو نوشته
می دونم فرقی نداره باست عاشق بودن من
می دونم باست یکی شد بودن و نبودن من
اما روح من یه دریاست پره از موج و تلاطم
ساحلش تویی و موجاش خنجرای حرف مردم
آخ که چه لذتی داره ناز چشماتو کشیدن
رفتن یه راه دشوار باسه هرگز نرسیدن
...

عاشقم من عاشقی بیقرارم
کس ندارد خبر از دل زارم
آرزویی جز تو در سر ندرم
من به لبخندی از تو خرسندم
مهر تو ای من آرزو مندم
بر تو پایبندم
از تو وفا خواهم
من ز خدا خواهم
تا ز رهم بازم جان
تا به تو پیوستم
از همه بگسستم
بر تو فدا سازم جان
تا به تو پیوستم
از همه بگسستم
بر تو فدا سازم جان