همه بغضشون گرفته ، چرا بارون نمیاد
                                            لیلی مُرد از غم دوری ، چرا مجنون نمیاد
روی ماهش کجا پنهون شده ، اون رفته کجا
                                           چرا از اونور ابرا ، دیگه بیرون نمیاد
 

تو را میشناسم

تو از جنس احساس یک بوته نسرین
تو با چکه های شفق آشنایی
تو سر فصل لبخند هر برگ یاسی
یر پژواک سرخ صدایی
تو رنگین کمانی ز چشمان موجی
تو رمز رسیدن به اوج خدایی
تو در شهر رویاییم کلبه دل
تو یک قصه از .اژه ابتدایی
تو از آه یک ابر مرطوب و تنها
تو بارانی از سرزمین وفایی
ترا مثل چشمان خود می شناسم
اگر چه ز مژگان چشمم جدایی
 تو یک جرعه از ژاله چشم یک گل
تو تعبیری از وسعت انتهایی
تو گیسوی زرین یک بید مجنون
تو با راز قلب صدف آشنایی
تو امضایی از بال سرخ پرستو
تو یک ترجمه از کتاب صفایی
تو با قایقی از بلور گل بخ
رسیدی به شهری پر از روشنایی
تو با درد سرخ شکستن همآوا
تو صندوقچه امنی از رازهایی
تو از مهربانی کتابی نوشتی
که آغاز آن بودن شعر رهایی
تو در شهر آیینه ها می نشینی
تو بر زخم سرخ شقایق دوایی
تو تکثیر یک آیه از قامت سبزه هایی
تو موسیقی کوچ یک قوی تنها
تو شعری به رنگ سحر می سرایی
تو تکراری از آرزوهای موجی
تو شهدی به شیرینی یک دعایی
تو در جهان یک شمع سوزان نهانی
تو چون پنجره شاهدی بی صدایی
تو آموزگار دبستان عشقی
تو دفترچه خاطرات صبایی
تو در سوز سرخ مناجات بلبل
تو در کوچه آبی قصه هایی
تو در سرزمین افق ناپدیدی
تو بر زخم آلاله دل شفایی
ترا در این دل غزل هم نددیم
بگو در کدامین دل و در کجایی

از آتش پرسیدم محبت چیست؟
گفت: از من سوزان تر است.
 
از
گل پرسیدم محبت چیست؟
گفت: از من زیباتر است. 
 
از
شمع پرسیدم محبت چیست؟
گفت: از من عاشق تر است. 
 
از خودش پرسیدم
محبت چیست؟
گفت: نگاهی بیش نیستم...!