بغض گریه توی چشمام حرفهای درد روی لبهام
چه جوری باید بگم من بی تو دنیا رو نمی خوام
زده آتیش به وجودم غم دور از تو نشستن
من که پشمرگ تو بودم تو گرفتی من و از من
جز محبت من چه کردم؟ که شدی دشمن جونم
تار و پودم رو سوزنده آتشی که کردی روشن
بغض گریه توی چشمام حرفهای درد روی لبهام
چه جوری باید بگم من بی تو دنیا رو نمی خوام
رفتی و من غریب و تنها بی تو مجنونم و رسوا
تو بیا ای نازنینم به تو خو کرده نفسهام
فاصله بین من و تو شده اندازه ی دنیا
تو بیا ای نازنینم به تو خو کرده نفسهام